قرآن، تفسير، آيه، نسخ، انساء.
واحدي (ص28) ميگويد: مشركان ميگفتند: محمد يارانش را به كاري دستور ميدهد، سپس آنها را از آن كار بازميدارد. امروز سخني ميگويد و فردا از آن برميگردد، قرآن چيزي جز سخن محمد نيست؛ سخناني متناقض كه از پيش خود ميگويد. از اين رو، خداوند آيه وَ إذَا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيةٍ (نحل/ 101) و آيه: مَا نَنسَخْ مِن آيَةٍ (بقره/ 106) را نازل كرد.
به طوري كه از سخن واحدي برميآيد وي براي هر دو آيه يك شأن نزول ذكر كرده است. در صورتي كه آيه اول مكي و آيه دوم مدني است. قبل از آيه اول چنين آمده است: إنّمَا سُلْطانُهُ علي الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ والَّذينَ هُم به مُشْرِكُونَ. اين عبارت قرينهاي است كه سبب نزول آيه اول، اعتراضي از ناحيه مشركان بوده است. طبرسي (2 ـ 1/596) و علامه طباطبائي (12/368) نيز چنين نظري دارند. ولي قبل از آيه دوم كه به آيه نسخ معروف است آمده است: مَا يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أهلِ الكِتابِ و لا المُشرِكينَ اَن يُنَزَّلَ عَليكم من خيرٍ مِن ربِّكم (بقره/ 105). در اين آيه، هم اهل كتاب ذكر شدهاند و هم مشركان. ظاهرا هر دو گروه، امر نسخ را دستاويزي براي مخالفت خود قرار داده بودند و آيه، پاسخ هر دو است.
بعضي گفتهاند، هنگام تغيير قبله، يهوديان گفتند: اگر قبله اول صحيح بوده، پس تغيير قبله براي چيست و اگر تغيير قبله امري صحيح بوده، پس نمازهاي گذشته آنها باطل است، از اين رو آيه 106 بقره نازل شد (نمونه، 1/388).
پس ميتوان گفت: در مدينه يهود پيشتاز اعتراض بودند. در سياق آيه، اول يهود ذكر شده است و مشركان نيز با آنها همصدا گشتهاند. علامه نيز در ذيل آيه إِذَا بَدَّلْنا ميگويد: احتمالاً مشركان نيز سخن يهود را تكرار ميكردند چون مشركان در قضيه پيامبر (ص) به يهود فراوان مراجعه ميكردند و از آنها سؤال مينمودند و يهوديان سخت منكر نسخ بودهاند (همو، 12/368).
خلاصه، بعضي از مفسران، مشركان را مخاطب آيه 106 بقره ميدانند (واحدي، 26) و بعضي يهود را (صابوني 1/86) و بعضي نيز هر يك از آن دو را احتمال ميدهند (بيضاوي 1/131) و با توجه به آيه پيشين، بايد گفت مخاطب، هر دو گروه هستند.
اهمّ آراي مفسران در باره معناي اصطلاحي به شرح زير است:
1ـ تبديل؛ ابن عباس، طبري (1/476) و زمخشري (1/176)، نسخ را تبديل تفسير كردهاند.
2ـ تغيير؛ مولي فتحالله كاشاني (1/11) و ديگران نسخ را به معناي تغيير گرفتهاند.
3ـ تحويل؛ (ابن حزم، 6؛ زركشي، 29؛ زيد، 1/255).
4ـ اثبات خط آيه؛ اصحاب ابن مسعود ميگويند «ننسخ» يعني «نثبت خطها» (طبري 1/476).
5 ـ اثبات خط آيه و تبديل حكم؛ از ابن مسعود و مجاهد (طبري 1/476).
6 ـ انتقال از لوح محفوظ ؛ از ابوعبيد (ص،10) و ابومسلم (زيد، 1/255).
7 ـ ازاله به معناي عام كه شامل تقييد و تخصيص نيز ميباشد (موسوي سبزواري، 1/456).
عبداللّه آيه را «نُنْسِك من آية او نَنْسَخها» قرائت كرده است (طوسي، 1/131).
ابن عامر «نُنْسِخْ» قرائت كرده است (عاملي، 1/131).
نقد و بررسي آراي بالا
تبديل يعني آن كه آيهاي را برميداريم و آيه ديگري را جايش ميگذاريم. و اين همان چيزي است كه طبرسي (3/386) در معناي آيه ميگويد: «اذا نسخنا آية و أتينا مكانها آية اخري». اين معنا با نَأْتِ بخيرٍ مِنها سازگار نيست.
تغيير در لغت همان تبديل است:
غَيَّرَ الشييءَ: بَدَّلَ به غيرَه؛ يقال: غَيّرتُ دابتي و ثيابي (زيد 1/668).
تحويل هم به معناي تغيير است (راغب، 136) و اما اثبات خط آيه با نَأْتِ بخيرٍ مِنها متناسب نيست.
و اما اثبات خط آيه و تبديل حكم، خود از دو جزء تشكيل ميشود و هر يك از دو جزء به صورت جداگانه در بالا مورد نقد قرار گرفت و به صورت يكجا به عنوان يك معنا نيز با نَأْتِ بخيرٍ مِنها هماهنگي ندارد. چون در اين صورت معناي آيه چنين ميشود: «هر آيهاي را كه مينويسيم و حكم آن را جايگزين حكمي ديگر ميكنيم، بهتر از آن را ميآوريم» و اين نميتواند قول صحيحي باشد.
و اما انتقال از لوح محفوظ با هيچ يك از تعابير ننس، نَأْتِ بخيرٍ مِنها و اَوْ مِثْلِها هماهنگي ندارد. لذا مفهوم «هر آيهاي كه از لوح محفوظ به قرآن منتقل ميكنيم بهتر از آن را ميآوريم» مفهوم درستي نيست.
معناي ازاله به صورت عام از قبيل تقييد و تخصيص نيز با نَأْتِ بخيرٍ مِنها هماهنگي ندارد و «هر آيهاي را كه مقيد ميكنيم بهتر از آن را ميآوريم» تعبير صحيحي نيست.
در قرائت منسوب به عبداللّه هم فقط «ننسخ» و «ننس» جابجا شده است و اين جابجايي تغييري در معنا ايجاد نميكند.
قرائت ابن عامر يعني «نُنْسِخْ» اين است كه به جبريل دستور ميدهيم كه آن را نسخ كند. اين معنا، در اصلِ معناي پيشين نيز تأثيري ندارد؛ از آن گذشته، نسخ آيه، نيازمند واسطه نيست، بخصوص كه طبرسي (1/179) ميگويد «نَسَخَ» و «اَنْسَخَ» به يك معناست.
اكثر اين تعابير و معاني كه براي نسخ ذكر شده است با ساير اجزاء آيه هماهنگ نيست. بهترين معناي نسخ در اين آيه «لغو اعتبار» است كه بعضي مثل مصطفوي (12/98) صريحا و ديگران به صورت ضمني براي نسخ ذكر كردهاند. وجه برتري اين معنا بعد از اين روشن ميگردد.
مفسران براي كلمه «آيه» در اينجا چند معنا ذكر كردهاند كه مهمترين آنها عبارتند از:
1ـ بخشي از يك سوره كه با شماره مشخص شده است (ابن عباس، طبري، 2/471؛ زمخشري، 2/344؛ فضلاللّه، 2/141؛ زيد، 1/255).
2ـ حكم آيه (طبري، 1/48).
بسياري از مفسران كلمه «حكم» را قبل از كلمه «آيه» در تقدير گرفتهاند. طبري (1/481) ميگويد كلمه «حكم» به قرينه از آيه حذف شده است مثل آيه وَ اُشْرِبوُا في قُلوبِهِمُ العِجْل (بقره/ 93) يعني: حب العجل. همو ميگويد اگر كلمه «حكم» را در تقدير نگيريم، اين معنا را افاده ميكند كه بعضي از آيات از ديگر آيات بهترند و اين درست نيست چون همه آيات، سخن خدا هستند و نسبت به يكديگر برتري ندارند.
و بعضي نيز گفتهاند كه «آيه» از لحاظ حكم نسخ ميشود؛ اين سخن نيز در معنا، با تقدير «حكم» قبل از آيه فرقي نميكند (طباطبائي، 1/252؛ زيد، 1/253).
طبري (1/475) سي قول ذكر ميكند كه همه آنها با وجود اختلاف لفظ همين معناي دوم را افاده ميكند.
3ـ حكم اديان پيشين، اين نظر ابومسلم است. اخيرا علامه عسكري (2/294) صحت آن را محتمل دانسته است (نيز نك: زيد، 1/125). علامه عسكري ميگويد: با توجه به اين كه آيات قبل و بعد درباره يهوديان است، اين معنا نيز ميتواند صحيح باشد.
4 ـ حكم غيرقرآني؛ مثل نماز خواندن به سمت بيت المقدس (عسكري، 2/266).
5 ـ علامت كه هم شامل معجزه به عنوان علامت رسالت پيامبر ميشود و هم شامل احكام و خود پيامبر و آيات آفاق و انفس كه علائم خداي متعال هستند (جنابذي، 1/130).
6 ـ معجزه؛ ابن عربي و شيخ محمد عبده «آيه» را معجزه تفسير كردهاند (رشيد رضا، 1/418؛ زيد، 1/257). عبده ميگويد: معجزه، هم با ذكر قدرت كه در آخر آيه آمده است سازگارتر است، و هم با آيه اَمْ تُريدوُن اَنْ تَسْأَلوُا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ موُسي مِن قَبْلُ و مَن يَتَبَدَّلِ الكُفْرَ بِالايمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَالسَبيلِ (بقره/ 108) كه بعد از آيه نسخ آمده. چون يهود از موسي معجزه خواستند و اين معنا با قرائت «نَنْسَأ» بليغتر نيز ميباشد (رشيد رضا، 1/418).
7 ـ شريعت؛ اين، رأي ديگر ابومسلم است (قرطبي، 1/876). شيخ فضلاللّه (2/141) نيز ميگويد: اگر بگوييم كه مخاطب يهود است و يهود هم منكر نسخ اديان ميباشند، اين معنا مناسب خواهد بود.
8 ـ رسول و پيامبر (صادقي تهراني، 2/90). در تأييد اين رأي به حديث «ما من نبوة الا تنسخها فترة» استناد شده است (نيز نك: ابنحزم، 6).
9 ـ حكم؛ كلبي ميگويد «ما نبدل من حكم» (شيباني، 1/187).
معناي اول يعني جزئي از قرآن كه با شماره مشخص شده است، معناي صحيحي نيست چون در اين صورت در آيه مورد بحث «نسخ» با «ننس» به يك معنا ميشود. زيرا در اين معنا، الفاظ آيه نيز مراد است و نسخ لفظ و حكم يك آيه با انساء آن يكي ميشود.
اما معناي دوم يعني «حكم آيه»، نيز معناي صحيحي نيست چون در اين صورت نيز «ننسخ» با «ننسها» يكي ميشود. زيرا نسخ حكم و محو حكم يك اثر دارند و آن همان قابل اجراء نبودن است.
معناي سوم يعني «حكم اديان پيشين» نيز مشكلي همانند احتمالات قبل دارد.
معناي چهارم كه «حكم غيرقرآني» باشد نيز همان اشكال معناي سوم را دارد.
و اما معناي پنجم كه علامت است و شامل معجزه، احكام، پيامبر و آيات آفاق و انفس كه نشانههاي خدا هستند ميشود، با «ننسها» يكي ميشود؛ «هر علامتي را نسخ كنيم يا محو كنيم» درست نيست. اصلاً نسخ علامت جز ازاله و محو آن چه معنايي دارد؟
درباره معناي ششم يعني «معجزه»، مصطفي زيد (1/157) ميگويد: اين آيه مدني است و خطاب به مؤمنان ميباشد و آنها از پيامبر معجزهاي غير از قرآن نخواستند. معجزه براي اثبات نبوت وايمان آوردن مردم است؛ مردم مدينه قبلاً با ديدن معجزه قرآن، ايمان آورده بودند، ديگر پس از ايمان، طلب معجزه معنا ندارد. او (1/264) ميافزايد: مگر معجزه انبياء نسخ شده است يا فراموش گشته؟ اين معجزهها بارها در قرآن ذكر شدهاند. از اين گذشته، مگر معجزههاي انبياء باهم در تزاحم هستند كه تأييد يكي مستلزم نسخ ديگري باشد؟ خلاصه سخن مصطفي زيد اين است كه نسخ معجزه يا انساء معجزه درست نيست و اگر قرائت «ننسأ» را هم بپذيريم باز هم مفهوم «هر معجزهاي را به تأخير بيندازيم بهتر از آن را ميآوريم» صحيح نيست. چون در تاريخ نيامده است كه كسي از پيامبر(ص) معجزهاي طلب كرده باشد و پيامبر (ص) بگويد بعدا ميآورم. مغنيه (1/168) نيز ميگويد: سياق آيه اين معنا را نميپذيرد. شيخ فضلاللّه (2/141) نيز ميگويد: نسخ معجزه با «ننس» هماهنگي ندارد.
مصطفي زيد (1/23) درباره معناي هفتم يعني شريعت ميگويد: «آيه» در لغت به معناي شريعت نيامده است در آيه، قرينهاي هم براي اين معنا نيست و «آيه» به معناي شريعت در جاي ديگري از قرآن نيز بكار نرفته است.
آنچه درباره معناي هشتم يعني «رسول»؛ ميتوان گفت اين است كه نسخ يا محو رسول قول صحيحي نيست و در حديث نيز «نبوت» آمده است نه «نبي». نبوت به معناي شريعت است.
مراد از حكم در اين معنا، حكمي از احكام شرعي ميباشد. و اين معنا مناسبترين معاني براي كلمه «آيه» در اين آيه است. كلبي صريحا اين معنا را برگزيده است و عسگري (1/287) ميگويد يكي از معاني «آيه» در اصطلاح اسلامي معناي «حكم» است و آنگاه، آيه اُذْكُرْنَ ما يُتْلي في بُيُوتِكُنَّ مِن آيَاتِ اللهِ و الحِكْمِة [ احزاب/ 34] را مثال ميزند.
اكثر قريب به اتفاق مفسران نيز گفتهاند كه مراد از «آيه»، حكم آن است و آنچه نسخ ميشود حكم آيه است. نيز بعضي گفتهاند كه ايجاز حذفِ مضاف، صورت گرفته است و در اصل «من حكم آية» بوده است. گروهي ديگر گفتهاند آيه از لحاظ اثر و وصف كه همان حكم باشد نسخ ميشود. و سرانجام، دستهاي هم گفتهاند كه «آيه» به معناي «حكم»است. (طبري، 1/475؛ آلوسي، 2/351؛ قمي، 1/86/1؛ بيضاوي، 1/131؛ طباطبايي، 1/252).
ولي اين نظر هم با مشكل ضمير «ها» در «ننسها» مواجه ميگردد، چون اين ضمير به «آيه» برميگردد و آنگاه معناي آيه چنين ميشود: هر حكمي از احكام خدا كه لغو يا محو كنيم، بهتر از آن يا مثل آن را از لحاظ مصلحت ميآوريم. اين معنا خالي از اشكال نيست. چون كه ازاله و لغو حكم و محو آن تقريبا به يك معني است حتي اگر بين ازاله حكم و لغو حكم و محو آن هم فرقي قائل بشويم. از اين گذشته، در روايات، محو «آيه» وارد شده است ولي محو حكم نيامده. به هر حال نتيجه چندان فرقي نميكند و هر دو به معناي عدم قابليت اجراي حكم است.
به نظر نويسنده، در اين آيه فن بلاغي «استخدام» به كار رفته است و استخدام آن است كه لفظي كه دو معنا دارد، خودش و ضميرش، هر دو در عبارت بكار روند و از خود لفظ يكي از دو معنا و از ضميرش معناي ديگر اراده شود. در اين خصوص مثالهاي
متعددي از قرآن و شواهد عربي قابل ارائه است. از جمله: در آيه فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ (بقره/ 185). در اين آيه مراد از «شهر»، هلال و مراد از ضميرش در «فليصمه» ماه است.
و نيز در بيت :
و يرعاه من البيدا جوادي اراعي النجم في سيري اليكم
آنگاه كه به سوي شما ميشتابم، چشم به ستاره ثريا[و غروب آن] دارم؛ اما اسب نژادهام در سينه صحرا به چراي علف مشغول است.
«نجم» در اين بيت به معناي ستاره ثريا و ضميرش در «يرعاه» به معناي گياه است.
همچنين در بيت:
الا و أَجراه الغَرامُ بِمحْجَري تالله ما ذُكِرَ العقيقُ و اهلُه
بخدا سوگند هر گاه ذكر وادي عقيق و مردمان آن ميرود،سوز عشق، اشكِ عقيق فام از چشمانم جاري ميسازد.
«عقيق» در اين بيت اسم واديي در نزديكي شهر مدينه است و ضمير آن در «اجراه» به معناي سنگ قيمتي سرخ فام معروف است كه در اين بيت استعاره از خون ميباشد (تفتازاني، 2/151؛ هاشمي، 365؛ عاكوب، 576).
پس كلمه «آيه» در آيه نسخ ميتواند از باب استخدام بوده، به دو معنا بكار رفته باشد: لفظ «آيه» به معناي «حكم خدا» و ضميرش در «نُنْسِها» به معناي جزئي از قرآن. بنابراين، معناي آيه چنين ميشود:
«هر حكمي را كه لغو كنيم يا هر آيهاي را كه محو كنيم، حكم يا آيهاي كه در مصلحت بهتر يا مثل آن باشد ميآوريم».
همانطور كه ملاحظه شد، اين تفسير با همه اجزاي آيه هماهنگ است. و معنايي هم كه منظور اكثر قريب به اتفاق مفسران بوده است همين ميباشد.
ب ـ3ـ انساء
در ريشه فعل «ننس» چند احتمال ذكر شده است:
احتمال اول ـ «انسأ» به معناي «أَخَّرَ» است.
اين قول عطاء، ابن ابي نجيح، مجاهد، عطيه و عبيد بن عمير است (ابو عبيد، 11؛ طوسي، 1/396).
با توجه به اين احتمال، مفسران معاني زير را براي فعل «ننسها» در آيه ذكر كردهاند:
1ـ «ننسها» يعني: فلاننزلها و ننزل بدلاً منها ما يقوم مقامها في المصلحة او ما يكون اصلح للعباد منها (طوسي، 1/396) (ترجمه: ما آيه را نازل نميكنيم، بلكه چيزي نازل ميكنيم كه از باب مصلحت، جايگزين آن است، يا آن كه براي بندگان، به صلاح نزديكتر است).
2ـ نؤخرها الي وقت ثان فنأتي بدلاً منها في الوقت المتقدم بما يقوم مقامها (طوسي، 1/397) (ترجمه: ما آيه را به وقت ديگر موكول ميكنيم، اما در حال حاضر، بدلي ميفرستيم تا جايگرين آن گردد). طبرسي اين معنا را بهترين رأي ميداند.
3ـ ان يكون معني التأخير ان ينزل القرآن فيعمل به ويتلي ثم يؤخر بعد ذلك بأن ينسخ فيرفع البته و يمحي و لا يعمل بتاويله (همو، 2 ـ 1/181) (ترجمه: معناي تاخير اين باشد كه قرآن نازل شود و به آن عمل گردد و تلاوت شود سپس به تاخير بيفتد يعني نسخ شود و محو گردد و به معنايش عمل نشود).
4ـ ان يؤخر العمل بالتاويل لأنه نُسخ و يُتركَ خطُّه مثبتا و تلاوته قرآنٌ يُتلَي (همو، 2ـ1/181) (ترجمه: عمل به معناي آيه به تاخير بيفتد چون نسخ شده است و خطش بعنوان قرآن جهت تلاوت باقي بماند). طبري ميگويد اين همان چيزي است كه مجاهد ميگويد: يثبت خطها و يبدل حكمها.
5 ـ علامه طباطبايي (1/256) ميگويد: ما ننسخ من آية بازالتها او نؤخرها بتاخير اظهارها نأت بخير منها او مثلها (ترجمه: هرگاه آيهاي را كه از طريق ازاله آن، نسخ كنيم، يا از طريق تأخير اظهار، به زمان ديگر موكول كنيم، آيهاي بهتر يا مثل آن خواهيم آورد).
6ـ صبحي صالح (ص272) ميگويد: هر گاه به دليلي حكمي بيايد سپس آن دليل از بين برود و حكم ديگري بيايد اين نسخ نيست بلكه نوعي «انساء» و تاخير حكم به وقت نياز است يا بيان حكم مجمل ميباشد مثل امر به صبر و گذشت در زمان ضعف و كمي تعداد، و بعد امر به جنگ در زمان نيرومند شدن مسلمانان.
از نظر شيخ طوسي (1/396) معناي اول ضعيف است چون تاخير چيزي كه بندگان آن را نه ميشناسند و نه شنيدهاند، فايدهاي ندارد. در باره معناي دوم، هم ميگويد (1/397): اين معنا با معناي نسخ يكي ميگردد و در اين صورت تعبير «ما ننسخ من آية او ننسخها» تعبير درستي نخواهد بود. طبرسي (2 ـ 1/181) درباره معناي سوم ميگويد: اين معنا با معناي نسخ يكي است و لذا صحيح نميباشد. اما معناي چهارم، كه طبرسي خود قائل به آن است نيز با معناي نسخ يكي است و لذا معناي صحيحي نيست.
معناي پنجم يعني: «بيان هر آيهاي را كه به تاخير مياندازيم بهتر از آن را ميآوريم» نيز با توجه به آنچه در نقد معناي اول گفته شد وجه درستي نيست.
و اما در مورد معناي ششم، در پاسخ صبحي صالح كه ميگويد «هرگاه به دليلي حكمي بيايد سپس آن دليل از بين برود و حكم ديگري بيايد، اين نسخ نيست و بلكه انساء است» بايد گفت اتفاقا اين همان معنايي است كه اصوليها و فقها براي نسخ گفتهاند. به علاوه، اين معنا كه «بيان هر حكم مجملي را كه به تاخير بيندازيم بهتر از آن را ميآوريم» مطلب درستي نيست.
شيخ فضل الله (ص141) ميگويد: معناي تاخير براي فعل «ننس» معناي بعيدي است چون اين آيه در سياق جايگزيني كه به معناي از بين رفتن قبلي است وارد شده است. به علاوه، «انساء» در باب افعال در قرآن بكار نرفته است. خلاصه اين كه معناي تاخير براي فعل «ننس» معناي مناسبي نيست و با ديگر اجزاي آيه به ويژه عبارت «نأت بخير منها» متناسب نميباشد (زيد، 1/255؛ رشيد رضا، 1/418).
احتمال دوم ـ فعل «ننس»، از ريشه «نسي» به معناي ترك است.
طبرسي (2 ـ 1/180) ميگويد: يكي از دو معناي نسي، ترك است مثل نَسُوا اللّه فَنَسِيَهُم (توبه/ 67) يعني اطاعت خدا را ترك كردند در نتيجه خدا نيز لطفش را نسبت به آنها ترك كرد و يا نجات آنها را ترك كرد.
ظاهرا طبرسي «نسي» و «انسي» را كه اولي ثلاثي مجرد و دومي باب افعال است به يك معنا تلقي كردهاست.
در تطبيق اين معنا دو وجه ذكر شده است كه هر دو منسوب به ابن عباس است:
1ـ نتركها فلانبدلها (طبرسي، 2 ـ 1/181). يعني آن را رها ميكنيم و نسخش نميكنيم و تغييرش نميدهيم. اين معنا را بسياري از مفسران پذيرفتهاند (طبري، 1/480؛ قمي 1/58؛ رشيد رضا به نقل از عبده، 1/418؛ مغنيه، 1/168). طبري اين معنا را بهترين معنا ميشمارد (مختصر طبري، 1/50).
2ـ نأمرك بتركها اي ترك العمل بها (طبرسي، 2 ـ 1/181).
ولي چنان كه زجاج ميگويد: فعل «ننس» از باب افعال است و «ترك» معناي «نسي» است نه «انسي» (طبري، 2 ـ 1/181) و معلوف (ص106) ميگويد (ننس) به معناي (نترك) نيست بلكه به معناي «ترا امر ميكنيم كه آن را رها كني» است.
البته وجه دوم منسوب به ابن عباس و دقيقتر است. زيد (1/253) و شيباني (1/187) ميگويند: معناي «ترك» اگر از لحاظ لغت هم درست باشد، از لحاظ معنا با «نأت بخير منها» مناسبت ندارد يعني نميتوان گفت مراد آيه اين است كه «هر آيهاي را نسخ نكنيم بهتر از آن را ميآوريم». يك نكته نيز در اين معنا هست و آن اين كه معناي «ترك» براي «نسي» معنايي مجازي است نه حقيقي. زيرا نسيان همراه با غفلت است ولي «ترك» عملي از روي قصد و عمد است.
احتمال سوم: فعل «ننس» از ريشه «نسي» در باب افعال به معناي محو كردن آيه از ذهن و قلب است (راغب، 513؛ فيض كاشاني 1/161).
1ـ قرائت «نُنْس» از بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) مانند اُبي بن كعب، عبدالله بن مسعود، سعد بن ابي وقاص، عبدالله بن عباس، سعيد بن مسيب، ضحاك بن مزاحم و نيز اهل مدينه و اهل كوفه روايت شده است (ابوعبيد، 11). و اين قرائت نسبت به قرائت «ننسأ» كه از ريشه «نسأ» است مشهورتر ميباشد.
2ـ ابي بن كعب، ضحاك، حذيفه و عبدالله (ننسك) قرائت كردهاند (ابوعبيد 11؛ زمخشري، 1/176؛ طبرسي، 2 ـ 1/181) كه با ذكر ضمير كاف ديگر نميتواند از ريشه «نساء» به معناي تاخير و از ريشه «نسي» به معناي ترك باشد چون خلاف معنا و سياق آيه است. تنها معناي مناسب همان «آن را از ياد تو ميبريم» است.
3ـ در آيه سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنسي اِلا ماشاءَاللهُ (اعلي، 6)، كه بسياري از مفسران «ماشاءالله» را به معناي آياتي كه فراموش ميشود، تفسير كردهاند (زمخشري، 738/4؛ طبرسي، 10 ـ 9/474) ابن عباس، قتاده، ابن زيد، ابن جريح، و ابوعلي فارسي نيز يكي از مصاديق آيه يَمْحُو اللّهُ مَا يَشاَءُ وَ يُثَبِتُ (رعد/ 39) محو آيه ذكر كردهاند (طبرسي، 6 و 5/298).
4ـ انساء از «نسي» به معناي محو از قلب در سه آيه ديگر نيز آمدهاست كه عبارتند از: فَأَنْساهُ الشِّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ (يوسف/ 42) و آيات 63/ كهف و آيه 19/ مجادله.
5 ـ بسياري از مفسران در معناي «ننس» اين معنا را پذيرفتهاند كه انساء عبارت است از به فراموشي كشاندن (طوسي، 1/393؛ آلوسي، 2-1/351؛ طباطبايي 1/249؛ قاسمي 1/276). زيد (1/253) ميگويد: بهترين معناي انساء همان محو از قرآن و حافظه است كه شامل لفظ و معنا و حكم آيه ميباشد.
در اعتراض به اين قول، شيخ فضل الله (2/141) ميگويد: اين معنا به قبول تحريف منجر ميشود و در ضمن دليلش نيز خبر واحد است.
اما در پاسخ بايد گفت: تحريف كاري است كه از جانب بشر صورت ميگيرد و اين امر كه از جانب خداوند است، تحريف محسوب نميشود و دليلش نيز نص قرآن است كه در آيات 39/ رعد و 6/ اعلي آمده است. علاوه بر اينها، اين معنا تنها معنايي است كه با ساير اجزاي آيه هماهنگ ميباشد و اين خود دليل مهمي است.
اگر گفته شود فايده اين معنا چيست؟ گفته خواهد شد كه فايدهاش همان فايده نسخ است. يعني در برههاي از زمان آياتي ضرورت داشته و نازل شدهاند سپس به خاطر تغيير شرايط، ضرورتشان از بين رفته و حذف شدهاند. و اگر گفته شود: پس چرا آيات منسوخ حذف نشدهاند؟ در جواب بايد گفت: وجودشان بيانگر اجراي تدريجي احكام است و به ما ميآموزند چگونه جوامع بشري را تربيت كنيم.
بنابراين بايد گفت كه فعل «ننس» از ريشه «نسي» به معناي محو آيه از قرآن و قلبهاست. اين بهترين معناي فعل مورد بحث است و با همه اجزاي آيه هماهنگ ميباشد و مويد قرآني و روايي نيز دارد و رأي اكثر مفسران در طول تاريخ نيز بوده است.
در آيه 105 كه قبل از آيه نسخ است و به منزله مقدمه آيه نسخ ميباشد، آمده كه كافران اعم از اهل كتاب و مشركان دوست ندارند كه خيري براي شما از جانب خداوند نازل شود: مَا يَوَدُّ الذينَ كَفَرُوا مِنْ اَهلِ الكِتابِ و المُشركينَ اَنْ يُنَزَّلَ عليكم مِن خيرٍ من رَبِّكُم و اللّهُ يَخْتَصُّ برَحمتِهِ مَن يَشاءُ (بقره/ 105). همانطور كه در سبب نزول آيه نسخ آمده است، اهل كتاب و مشركان به مسأله نسخ اعتراض كردند. از اين آيه بر ميآيد كه علت حقيقي اعتراضشان اين بود كه در نسخ خير بيشتري براي مؤمنان ميديدند.
سدي ميگويد: ضمير «منها» به آيه منسوخ بر ميگردد (شيباني 1/187) و امام جواد(ع) درباره خيريت آيه ناسخ ميفرمايد: ثوات و صلاح شما در آيه دوم از آيه اول كه نسخ شده بيشتر است. يعني ما نسخ نميكنيم مگر اينكه هدفمان مصالح شما است (تفسير منسوب به امام عسگري، 1/491). كلبي ميگويد: آيه ناسخ سبكتر است (شيباني، 1/282) مثل مقاومت يك مجاهد با ده نفر كه منسوخ شده و به دو نفر تقليل يافته است (مولي فتح الله كاشاني 1/272). خيريت ممكن است در نفع باشد يا در ثواب يا در هردو (رزقاني، 2/85).
در تفسير عبارت «اومثلها» گفته شده: حكمي را ميآوريم كه در آينده اثرش همان اثر حكم قبلي باشد. يعني اگر حكم قبلي اثرش را به سبب تغيير زمان و شرايط از دست بدهد و نسخ شود، حكم بعدي، اگر (در مصلحت) از آن بهتر نباشد، مثل آن است (مكارم، 1/394).
سخن مفسّران درباره ارتباط ميان آيه نسخ و آيه بعد از آن يعني آيه اَلَم تَعْلَم اَنَّ الله علي كلِّ شيءٍ قديرٌ، اَلَم تَعْلَم اَنَّ اللهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الارضِ وَ مالَكُم من دونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ و لانصيرٍ (بقره/107):
امام جواد (ع) در تفسير اين قسمت از آيه فرمودهاند: او بر نسخ و غيره تواناست. اي محمد! آيا نميداني كه آسمانها و زمين از آن اوست و اوست كه تدبير و مصالح آنها را ميداند و شما را با علم خود اداره ميكند و شما دوستي جز او نداريد كه صلاح شما را جامه عمل بپوشاند (تفسير منسوب به امام حسن عسگري، 1/491). طبري (1/481) ميگويد: آيا نميداني كه من قادرم احكام منسوخ را با چيزي كه براي مومنان در دنيا و آخرت بهتر است جايگزين كنم؟ خداوند با اين عبارات ميخواهد به مردم اطمينان بدهد كه كاري كه او ميكند برايشان بهتر است (زمخشري، 1/176). صاحب الميزان (1/254) ميگويد: خدا از جايگزين كردن چيزي بهتر از آيه منسوخ يا مثل آن عاجز نيست و همه چيز ملك اوست و او ميتواند در ملكش، هر طور كه بخواهد تصرف كند، هيچ كس غير از او مالك چيزي نيست كه بتواند مانع تصرف خدا شود. بعضي مخاطب را شخص منكر نسخ گرفتهاند، يعني اي منكر نسخ! خدا بر همه چيز تواناست (شُبَّر، 1/133).
نسخ داراي دو معناي لغوي و اصطلاحي است و معناي اصطلاحي آن نيز دوتاست:
يكي خاص كه بيان انتهاي مدت اعتبار يك حكم باشد و ديگري عام كه بر معناي قبلي و تخصيص عام و تقييد مطلق و توضيح مبهم و نيز بر هر قرينهاي كه برخلاف ظاهر آيه دلالت كند، شامل ميشود. مهمترين دليل وجود نسخ، آيه 106 سوره بقره است و مناسبترين سبب نزولي كه برايش ذكر شده، تغيير قبله و اعتراض يهود ميباشد. كلمه نسخ در لغت به معاني تبديل، ازاله، ازاله با جانشين و ازاله بدون جانشين، منتقل كردن، تحويل و لغو اعتبار حكم است. اما مفسران، بعضي نسخ را به يكي از معاني لغويش گرفتهاند و بعضي به معناي رفع حكم، و بعضي به معناي نوشتن، و بعضي نيز آن را به معناي عامش دانستهاند. كلمه «آيه» كه در لغت به معناي علامت است در قرآن به معاني معجزه، نشانه خدا، قصر بلند، حكم خدا و جزئي از قرآن به كار رفته است. مفسران نيز بعضي آن را به يكي از معاني بالا گرفتهاند و بعضي نيز به يكي از معانيِ رسول، شريعت، حكم موجود در سنت، حكم اديان پيشين و معجزه تفسير كردهاند. و اما فعل «ننس» در لغت از دو ريشه «نسي» يا (نسأ) ميتواند باشد. از ريشه اول به معناي «وا ميداريم كه رها كني» و «به فراموشي وا ميداريم» يا «محو ميكنيم» است و از ريشه دوم به معناي «به تاخير مياندازيم» ميشود. ضمير «ها» در «ننسها» كه به «آيه» بر ميگردد، بعضي عبارت «نسخ» يا «انزال» يا «خط» را برايش به عنوان مضاف در تقدير گرفتهاند.
بعضي از مفسّران «ننس» را به يكي از معاني بالا تفسير كردهاند و بعضي به معانيِ رها كردن و تغيير ندادن، محو كردن از قرآن و ذهنها دانستهاند. كلمه «خير» در «نأت بخير منها» اسم تفضيل است و تميزي برايش در تقدير گرفته ميشود كه آن را آساني يا ثواب يا صلاح يا نفع يا همه آنها گفتهاند. ضمير «ها» در «منها» به آيه منسوخ بر ميگردد. اين مقاله، همه اين معاني و تفاسير را به خود آيه عرضه كرده است تا مشاهده شود كه خود آيه به عنوان يك عبارت عربي فصيح كه در اوج بلاغت است و داراي سبك و قوانين خاص خود ميباشد پذيراي كدام يك از آراء و اقوال بالا ميباشد و كدام يك از تفسيرهايي كه براي اين آيه ارائه شده است، با همه اجزاء آيه هماهنگ و موزون ميباشد تا بعنوان تفسير برتر انتخاب شود. از اين رو، يكايك آراء بررسي شد و به خود آيه عرضه گشت و مورد نقد قرار گرفت و در پايان اين نتيجه بدست آمد كه اكثر تفاسير ارائه شده براي آيه از لحاظ زبان شناختي با بعضي از اجزاي آيه هماهنگ نيست و نميتوان آنها را به عنوان تفسير آيه پذيرفت، آن هم آيهاي از قرآن كه اجزا و احكام آن به هيچ وجه با يكديگر ناهماهنگ نيست: ولو كانَ من عندِ غيرِاللهِ لَوَجَدوا فيه اختلافا كثيرا (نساء/ 82). البته ميزان احتمال صحت تفاسير ذكر شده متفاوت است ولي تفسيري كه صحت آن مسلم باشد ارائه نشده است. شايد قويترين احتمال اين باشد كه نسخ به معناي ازاله و لغو اعتبار است و «آيه» به معناي حكم خدا و «ننس» به معناي محو از قرآن و ذهنها، و ضمير «ها» به معناي ديگر «آيه» يعني «بخشي از قرآن كه با شماره مشخص شده است» ميباشد و در استعمال «آيه» فن بديعي «استخدام» بكار رفته است و «خير» و «مثل» از لحاظ مصلحت مردم و جامعه ميباشد. بنابراين معناي كل آيه اين چنين ميشود: هر حكمي را كه لغو كنيم يا هر آيهاي را كه از ذهنها و قرآن محو كنيم، بهتر از آن يا مثل آن را كه مصلحت است ميآوريم.
چنان كه كه ملاحظه ميشود، همه اجزاي اين تفسير، با اجزاي آيه هماهنگ و موزون است. حال بر اساس اين تفسير ميتوان گفت كه در قرآن آيه منسوخ هست و اكثر مفسران نيز در طول تاريخ به همين معنا معتقد بودهاند و احاديثي كه گوياي محو آياتي از قرآن هستند درست ميباشند. البته در مثالهايي كه ارائه ميدهند جاي بحث و گفتگو وجود دارد. زيرا اگر خداوند آياتي از قرآن را ازاله و محو كند اثري از آنها در عالم وجود يا در ذهن و خاطر رسول خدا(ص) و قاريان باقي نخواهد گذاشت و به عبارتي نسيان به شكل مطلق رخ خواهد داد، لذا رواياتي كه از قول برخي از صحابه وارد شده كه مثلاً سوره احزاب معادل با سوره بقره بوده است (سيوطي، 2/332) نميتواند روايات قابل قبولي باشد زيرا اولاً اين روايات خبر واحد بوده و با خبر واحد ادعاي نسخ ثابت نخواهد شد (خويي، 2/8) ثانيا اين روايات پرده از نسيان جزيي بر ميدارد و خاطره آنان را در محو آياتي از قرآن بازگو ميكند در صورتيكه همانگونه كه گفته شد در صورت وقوع «نسي» اين امر به صورت مطلق صورت پذيرفته و اثري از آن در ذهن كسي باقي نخواهد ماند.
1. ابن بارزي، اربعه كتب في الناسخ والمنسوخ، بيروت، 1406ق.
2. ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن، نواسخ القرآن، بيروت، بيتا.
3. ابن حزم اندلسي، الناسخ والمنسوخ، بيروت، 1406ق.
4. ابن دريد، محمد بن حسن، كتاب جمهرةاللغة، بيروت،1978.
5. ابن عاشور، تفسير التحرير و التنوير، تونس، 1380ق.
6. ابن فارس، ابوالحسن احمد، مقاييس اللغة، بيروت، 1406ق.
7. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، 1405 ق.
8. ابن متوج، شهاب الدين احمد بحراني، شرح كتاب الناسخ و المنسوخ، تهران، 1344.
9. ابوعبيد، قاسم بن سلام، الناسخ و المنسوخ في القرآن الكريم، الرياض، 1411ق.
10. آلوسي ،روح المعاني،بيروت، بيتا.
11. بحراني، سيد هاشم حسيني، البرهان، تهران، 1412ق.
12. البيضاوي، عبدالله بن عمر، انوار التنزيل، بيروت، 1410ق.
13. جرجاني، حسين بن حسن، تفسير گازر، تهران، 1378ق.
14. جصاص، ابوبكر احمد بن علي الرازي، احكام القرآن، بيروت، 1405ق.
15. جنابذي، سلطان محمد، بيان السعادة في مقامات العبادة، تهران، 1344.
16. حسين شيرازي، سيد محمد، تقريب القرآن الي الاذهان،بيروت، 1400ق.
17. حقي بروسوي، اسماعيل، روح البيان، بيروت، 1405 ق.
18. حويزي، عبد علي بن جمعه عروسي، نور الثقلين،قم، 1415ق.
19. خليل بن احمد فراهيدي، كتاب العين، قم، 1405ق.
20. راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمد بن مفضل، معجم مفردات الفاظ القرآن، تهران، 1329ق.
21. رضا، احمد، معجم متن اللغة، بيروت، 1377ق.
22. زبيدي، سيد محمد مرتضي حسيني، تاج العروس، بيروت، 1385ق.
23. زرقاني، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان،بيروت، 1412ق.
24. زركشي، بدرالدين محمد بن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، بيروت، 1408ق.
25. زمخشري، جارالله محمدبن عمر، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل، قم، 1397ق.
26. زيد، مصطفي، النسخ في القرآن الكريم،بيروت، 1391ق.
27. سبزواري نجفي، محمد، الجديد في تفسير القرآن، بيروت، 1402ق.
28. سرخسي، محمدبن احمد، اصول السرخسي، حيدر آباد، 1373ق.
29. سيد قطب، في ظلال القرآن،بيروت، 1402ق.
30. شبر، سيد عبدالله، الجوهر الثمين، الكويت، 1407ق.
31. شوكاني، محمد بن علي بن محمد، فتح القدير،بيروت، بيتا.
32. شيباني، محمدبن حسن، نهج البيان عن كشف معاني القرآن،تهران،1413ق.
33. صابوني، محمد علي، صفوة التفاسير، جده، 1296ق.
34. صادقي تهراني، محمد، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنة، تهران، انتشارات فرهنگ اسلامي، 1406ق.
35. صبحي صالح، مباحث في علوم القرآن، قم، 1363.
36. طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، 1393ق.
37. طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، 1408ق.
38. طبري، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل القرآن، بيروت، 1373ق.
39. طوسي، ابو جعفر محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، 1376ق.
40. عاملي، علي بن حسين بن ابي جامع، الوجيز في تفسير القرآن العزيز، قاهره، 1413ق.
41. عبدالباقي، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، قاهره، 1346ق.
42. عبدالجليل، عيسي، المصحف الميسّر، بيروت، 1394ق.
43. عسگري (ع)،امام حسن، تفسير منسوب به امام حسن عسگري، قم، 1409ق.
44. عياشي، ابوالنضر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندي، كتاب التفسير، تهران، بيتا.
45. فخر رازي، التفسير الكبير، بيروت، بيتا.
46. فراء، ابو زكريا يحيي بن زياد، معاني القرآن، تهران، بيتا.
47. فضل الله، محمد حسين، من وحي القرآن، بيروت، 1405ق.
48. فيومي، احمد بن محمد بن علي، المصباح المنير، قم، 1405ق.
49. قاسمي، جمال الدين، تفسير القاسمي، بيروت، 1398ق.
50. قرآن.
51. قرطبي، ابوعبدالله محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، اختصار، شيخ محمد كريم راجع، بيروت، 1407ق.
52. كاشاني، مولي فتح الله، منهج الصادقين، تهران، 1333ق.
53. مصطفي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، 1360.
54. معرفت، محمد هادي، آموزش علوم قرآن، ترجمه ابومحمد وكيلي، تهران، 1371.
55. مغنيه، محمد جواد، الكاشف، بيروت، 1400ق.
56. مكارم شيرازي، ناصر، الامثل في تفسير كتاب الله المنزل، بيروت، 1314ق.
57. موسوي سبزواري، سيد عبدالعلي، مواهب الرحمن في تفسير القرآن، نجف، 1404ق.
58. نحاس، ابو جعفر محمد بن احمدبن اسماعيل، كتاب الناسخ و المنسوخ في القرآن الكريم، بيروت، 1409ق.
59. همو، مجمل اللغة، بغداد، بيتا.
60. واحدي نيشابوري، ابوالحسن علي بن احمد، اسباب النزول، بيروت، 1362.
61.